چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۱

زندگی

زندگی نیست مگر غوطه در اعماق حضور
و طلب کردن آن دم که در آن
تو نباشی و هنوز،
بودن‌ات زمزمه‌ای نرم و خفیف،
بر لب جوی حیات
باشد و انگار که نیست،
ز تو آثار 
ز تو یاد...........

اردیبهشت سال نود ویک

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۱

درویشان

ابو حازم مکی روزی به قصابی بگذشت که گوشت فربه داشت و در گوشت نگاه کرد......
قصاب گفت : بستان که فربه است گفت : درم ندارم گفت : ترا زمان دهم گفت : من خود را زمان ندهم قصاب گفت : لاجرم استخوانهای پهلوت پدید آمده است گفت : کرمان گور را همین قدر بس بود


از یحیی بن معاذ نقل است :


مرد حکیم نبود تا جمع نبود در او سه خصلت :
یکی آنکه به چشم نصیحت در توانگران نگاه کند نه به چشم حسد
دوم آنکه به چشم شفقت در زنان نگاه کند نه به چشم شهوت
سیوم آنکه به چشم تواضع در درویشان نگرد نه به چشم تکبر

مجرد


"مجرد"
بفرموده یکی از عرفا در بیان یک مثال که بتوان "مجرد" را وصف کرد............
کارخانه ماشین سازی را مثال زده اند و رابطه آن با علمی که توانسته آن کارخانه را راه بیاندازد.
اگر علم نباشد آیا آن کارخانه به آن صورت موجودیت میابد؟ و آیا چه قدر شباهت بین علمی که کارخانه را به آن شکل درآورده با هیبت ظاهری کارخانه یا محصول آن کارخانه وجود دارد ؟
در اینجا میتوان گفت : علم نسبت به کارخانه "مجرد" است........
و حالا میتوان گفت خودشناسی و خدا شناسی آنگاه حاصل میشود که با هماهنگی با "مجرد" هستی آنرا بشخصه تجربه نماییم.
رو مجرد شو مجرد را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این


البته منظور از دیدن انعکاس امواج نور در کاسه چشم نمیباشد!