این مطلب هست که میگویند جنس نر در حیوانات و بخصوص
پستانداران، تمایل به داشتن حرمسرا و چند همسری دارد و شاید مردان متاهل(یا حتی
آنهایی که همسری ندارند و به دنبال توجیه برای هوسرانیهای خود هستند) وقتی در دنیای
درون، تمایلات مخفیانه خود را زیر و رو میکنند، از این نکته برای تطهیر افکار و
احتمالا توجیه اعمال خود استفاده کنند!....
میخواهم به این نکته توجه بدهم که زندگی و تمدن فعلی
بشر و سیستمهای اجتماعی برآمده از آن، با آن شکل طبیعی و بی رویهی ارضاء تمایلات
جنسی که در دنیای حیوانات مشاهده میشود، ظاهرا به هیچ ترتیبی جور در نمیآید،
بنابراین انسان ِ متمدن مجبور شده که با وضع قوانین اجتماعی و یا تبلیغ و توسعهی
آموزههای اخلاقی مبتنی بر دین و عقلانیت، این غریزه را تعدیل کند و برای آن حد و
حدودی را ترسیم نماید....اما اینکه تا چه حد در حل این مشکل موفق بوده جای پرسش
وجود دارد و آیا میتوان موفقیت را تنها این فرض کرد که مسئله را فقط در ظاهر بیرونی
آن سر و سامان داده و هیچ توجهی به اصل و ریشهی مشکل نداشته باشیم؟!.....
منظور اینکه قوانین قراردادی و تعیین محدودههای
اجتماعی اگر بدون هیچ آموزش و توضیحی تنها حالت ِ بازدارنده داشته باشند معمولا هیچ مشکلی را حل نمیکنند و
توصیههای اخلاقی هم اگر در زمینهی روشنی طرح نشوند، بُرد و بُرش ِ چندانی نخواهند داشت....پس چاره اساسی کار در
چیست؟...
معلوم است که قراردادهای اجتماعی تنها رعایت نظمی را
میخواهد که مزاحم روال عادی امورات و داد و ستد جامعه نشود و کاری به اصل و ریشه
مطلب ندارد و دین و اخلاق هم که به پوستهای ظاهری دلخوش باشد باز هم چیزی در همان
ردیف است و تنها از خطوط قرمز مورد نظر خود مراقبت میکند، پس مشکل مرا چه کسی حل
خواهد کرد؟....
مسلم است که تبعات ِ رفتارهای من، برآمده از درون من
میباشد و به خود من برمیگردد پس باید با مراجعه به خود و درک و دریافتی دقیق، به
چنان تعادل و توازنی دست پیدا کنم که بتوانم در درون و بیرون، در امن و آسایش زندگی
کنم.....پس این خودم هستم که باید مسئله را حل کنم.....
تاثیرات ِ برآمده از غرایز جنسی، یکی از چندین عوامل
درونی هستند که برای زندگی و بقای در این دنیا به آنها نیاز داریم، اما شکل برخورد
و استفاده از آنها در موقعیتهای گوناگون باید حتما با درک و توجه به خود و به طور
آگاهانه باشد، نه به صورت غیرآگاهانه و اتوماتیک!.....
توجه به اثرات شرطیشدگی که در اغلب رفتارهای ما و
حتی نوع تفکر و اندیشه و برخوردهای بیرونی ما ردپای آن آشکار است، نقش اصلی را در
شکل ِ بودن و زندگی ما ایفا میکند(یعنی به جای من ِ آگاه، من ِشرطی شده عمل میکند!).....و
گره این مشکل تنها به دست خودم باز میشود.....نه هیچ شخص یا عاملی از بیرون.....آنچه
در بیرون میآموزم تنها میتواند عبرتانگیز باشد اما اگر در درون به کار گرفته
نشود بی هیچ تاثیری به فنا میرود....
با مشاهده و نگاه کردن به افکار و احساسات و جاذبهها
و دافعههای برآمده از غرایز، به شکلی آگاهانه و در همان لحظهای که بروز میکنند،
میتوانیم کاربرد درست آنها را پیدا نموده و با استفاده صحیح از آنها از قید شرطیشدگی
رها شده و زندگی حقیقی و سالمی را تجربه کنیم..