شنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۷


"رقابت علیه رفاقت"

یک قسمت اصلی از ملات و ماده شکل دهنده روحیات و نرم‌افزار ملت‌ها و جوامع، وجود و پرورش حس رقابت و مسابقه، بر مبنای مقایسه و کم و زیاد دیدن خود و دیگران است......این حس و حالت به طور دانسته یا نادانسته از همان اوایل کودکی ابتدا از جانب پدر و مادر و بعد مدرسه و اجتماع به افراد تزریق می‌شود(مثل اینکه به بچه میگویند هر کس تو را زد، تو محکمتر بزن یا رقابتی که تحت عنوان یک عامل مثبت و پیش برنده در درس‌خواندن و کسب نمرات مطرح است و گاهی شده که کار فرد را به خودکشی میرساند و خیلی مثالهای پنهان و آشکار دیگر).....جوری که فرد انسانی در یک طرف ماجرا به عنوان بدهکار و همه آن دیگران که مقابل او هستند به عنوان طلبکار، در زندگی درونی و بیرونی فرد حضوری قاطع و آشکار دارند و همه از او موفقیت و پیشرفت و شکستن شاخ غول را طلب میکنند....و وقتی شخص ناآگاهانه در لابلای چنین سیستمی به طور ذهنی و روانی گرفتار می‌شود چنان به روزش میاورند مثل یک بوکسور شکست‌خورده در گوشه‌ی رینگ مسابقه!!......همینطور ضربات مشت است که بر سر روی آدمی می‌بارد و مشخص است که هر چه ماجرا بیشتر ادامه پیدا میکند شخص ضعیف‌تر می‌شود و قدرت درک و تشخیص روشن و لازم را از دست میدهد و به ناچار به این نتیجه میرسد که حتما راه دیگری نیست و باید یا هر جا توانست مشت بزند و بکوبد و هر جا نتوانست با هر کلک و نمایشی که شده، از زیر ضربات فرار کند..........با این حال و روزگار ما میمانیم و آرمان‌های انسانی که معلوم نیست این را از کدام قوطی در میاورند که دائم تبلیغ میشود باید با گذشت بود و فداکار و نوعدوست و مهربان ووووو.....به قول معروف میگوید "حالا این را کجای دلم جا بدهم"؟؟!!!....البته به سرعت معلوم می‌شود که این هم یک شگرد خاص است و جدای از همان طرح و برنامه‌های بزن و در.روهای اولیه نیست....فقط نمایش ظاهری آن مقبول‌تر شده.....چون دیگر عهد جنگل و انسانهای اولیه نیست و نمی‌شود خیلی هم غیر قانونی کار کرد....
در پاسخ به این شعار که رقابت و مسابقه را باعث انگیزه پیشرفت و ترقی میداند باید عرض شود.....چه اشکالی دارد اگر ما این موتور اولیه حس رقابت و چنگ انداختن را خاموش کنیم و به جای آن موتور عشق را روشن کنیم و نترسیم از آنچه رفتن بر راه مهر و صفا برای ما ترسیم میکند؟؟!!!

۲۸ خرداد ۹۷



دانستن یا دانایی؟

انگار که ما دو جور درک و فهم داریم که به ظاهر یکی سطحی و دم دستی است و دومی ریشه دار و عمیق....یا میشه گفت یکی فقط مطلع شدن است و در جریان قرار گرفتن و دومی به طور تحقیقی، آگاه شدن و دانستن.....
یک مثال در این مورد میزنم..... مثلا عفونت یا سرطان ریه را در نظر بگیرید که یک بیماری شایع و تقریبا بی برو برگرد است که گریبان کسانی که سیگار و قلیان میکشند را میگیرد و بیمار برای درمان
 به پزشک متخصص مراجعه میکند....پزشکانی که در این رابطه درگیر هستند و زیاد مراجعه دارند اغلب از طریق مشاهده از طریق عکس و احیانا آندوسکوپی یا موقع عمل یا کالبد شکافی کاملا روشن و واضح میبینند که دود چه به سر ریه می آورد و نیکوتین و مواد مضر دیگر همچون لایه ای از قیر مذاب درون ریه فرد بیمار رسوب کرده و نفس او را گرفته، اما با این حال اگر خودشان معتاد به سیگار باشند مشاهده شده که هیچگونه تاثیری از این معاینات نمیگیرند و به اصطلاح ککشان هم نمیگزد که فلانی نگاه کن، احتمالا داخل ریه خودت هم چنین داستانی در حال اجرا شدن است....حالا باز هم میخواهی سیگار بکشی!!؟؟.....
این را میخواهم عرض کنم که از این واضح تر هم مگر میشه و مگر داریم که طرف خودش پزشک باشد و متخصص و با چشم ببیند و لمس کند اما هنوز عکس العملی نشان ندهد و خودش را پاک نکند؟!!
حالا شما این مثال را به مشکلاتی روحی، روانی و شخصیتی افراد بشر تعمیم بدهید که در جامعه اثر تخریبی دارد و من هم به عنوان یک شاهد که خودم هم درگیر ماجرا هستم مشکلات را میبینم و حسابی انتقاد دارم اما این دانستن آنچنان عمیق و واقعی نیست و با ذات من سرشته نشده تا من آگاهانه و عمیق و بی تعصب به خودم نگاه کنم و متوجه شوم نکند خود من هم یکی از اصلی ترین مقصرها در این داستان باشم؟!!!!!
درست شبیه آن پزشک متخصص که مرض را در دیگران میبیند اما خودش را پاک و پاکیزه تصور میکند!!

۲۴ خرداد ۹۷



"کلاغ پر"

مراقب باش که اگر یک لحظه غافل شوی جامعه، کوله پشتی‌ات را پِر از سنگ میکند و ترا وادار میکند که کلاغ‌پر بروی(کلاغ‌پر: یکی از تنبیهات بدنی در دوران سربازی است که سرباز خطاکار را وادار میکنند یک کوله‌پشتی پر از سنگ و سنگین را به پشت بگذارد و با آن بدود و سینه‌خیز و کلاغ‌پر برود جوری که در نهایت دچار ضعف  شدید و تهوع می‌شود).....
جامعه شامل تمامی ارتباطات بیرونی تو می‌شود که برای گذران زندگی خواه‌ناخواه با آنها سروکار داری....آنهایی که ذهن ترا آنچنان شکل میدهند که خود را به همه آنها بدهکار احساس میکنی و به قول معروف با آنها رودربایستی داری یا مجبور هستی پیش آنها آبروداری کنی یا از این گونه مزخرفات و مجبوری که ذهن و ظاهر خود را چنان ترتیب بدهی که شاید آنها بپسندند.....یا از قضاوت آنها میترسی و نگران هستی که به تو انگ و نشان بزنند و به قول غلط قدیمی‌ها "سکه‌ی یه پول شوی".......و به این شکل زندانی و برده‌ی زندانبان‌هایی میشوی که دریغ از یک لقمه نان یا چکه‌ای آب که در وقت تنگی و سختی، به تو بدهند.....و اینچنین می‌شود که دیگر خودت نیستی....یک عکس‌برگردان یا فتوکپی میشوی که جامعه لازم دارد.....
حتی در مراحل پیشرفته‌تر کار به جایی میرسد و ذهن‌ات چنان مهر و موم می‌شود که خودت نمیدانی که هم زندانی هستی و هم نقش و وظیفه زندانبان را به عهده داری حتی اگر دکتر، مهندس، پرفسور، جراحی مشهور، هنرمندی پرآوازه، آدمی نیکوکار و خیر وووووو باشی ....مثل کفتری که شاهبالهای آن قیچی شده و دیگر نمی‌تواند پرواز کند...

۱۷ خرداد ۹۷



عطر گل

آنچنانکه معلوم است، در مرتبه‌ی "روشن‌شدگی" یا اشراق یا همان جفت‌بودنِ با حقیقتِ هستی، نه غمی هست و نه شادی....نه آغازی و نه پایانی.....نه لذتی و نه شدتی......نه بالایی و نه پایینی.....نه آدابی و نه آئینی......نه فقر و نه غنایی.....نه اسمی و نه رسمی.....نه دادنی و نه ستاندنی.....نه ذلت و نه افتخاری و نه جزا و یا پاداشی.....نه خواسته‌ای و نه داشته‌ای.....نه دانشی و نه پرسشی.....نه آمدنی و نه شدنی.....نه انتظار و نه رسیدنی.....
و اینها همه که گفته شد از صفات و شرایط مرگ است و نبودن و بی‌ادعایی....یعنی هیچ خبری از این مطالبی که ما دنبال‌ش هستیم در آن نیست و هیچ نوع جذابیتی از آن انواعی که ما جذاب و سرگرم‌کننده می‌شناسیم ندارد.........
حقیقت و وجود معنایی دارد که تعریف پذیر نیست چرا که تعریف از پله‌های نردبانِ کلام و لفظ بالا میرود و الفاظ قادر به انتقال معنا نیستند.....اگر بتوانی عطر گلی که من نبوییده‌ام را چنان تعریف کنی که من هم بوی آنرا درک کنم میتوانی حقیقت را هم تعریف کنی.....حقیقت را میتوانی "باشی"......در این حال خود میگوید و بی کلام می‌شناساند چنانکه گل، عطر می‌پراکند.....فقط

11 خرداد 97


سیب و جاذبه

معروف است که افتادن یک سیب از درختی که نیوتون زیر آن بود باعث شد این دانشمند مشهور انگلیسی به قانون جاذبه یا گرانش پی ببرد....آیا فکر میکنید حتما باید سیبی از درختی میافتاد تا از افتادن آن، کسی پی به قانون جاذبه زمین و فضا می‌برد؟!....اگر اینطور باشد چرا هزاران هزار نفری که تا آن زمان شاهد افتادن سیب و یا میوه‌های مختلف دیگری از درختان دیگر بوده‌اند، متوجه قانون جاذبه نشده بودند؟!....یعنی هر کسی که میخواست قانون جاذبه را کشف کند باید میرفت زیر همان درخت و منتظر میماند تا سیبی بیفتد و او متوجه جاذبه زمین شود؟!!.............................................
انسان در راه رسیدن به حقیقت هستی یا همان شناختن حقیقت خود، به همین صورت گرفتار ترتیبات و آداب و صورتهای ظاهری می‌شود... (یعنی دنبال این است که ببیند آن درخت سیب کجاست تا او هم برود زیرش بنشیند و به حقیقت جاذبه‌ای که نیوتون کشف کرد برسد) او میخواهد با پیگیری و پیروی از یک متد و روش، به شکلی تضمینی به بهشت برسد و اینطوری خواه و ناخواه گرفتار خشکی و تعصب خواهد شد.....در صورتیکه در ره منزل لیلی، شرط اول قدم این است که مجنون باشی.....یعنی نباید خر بیاری و بخواهی باقلا بار کنی، کیسه ندوزی و انبار نسازی چون چیزی نمیدهند یا حداقل آنچه که تو در تصور داری را نمیدهند....

۱۴ اردیبهشت ۹۷


توی باغ یا بیرون باغ

یک مثل قدیمی که به گوش همه خورده میگه: "فلانی تو باغ نیست"....منظور این است که شخص مورد نظر مطلب را نگرفته و از عمق ماجرا خبر ندارد.....
حالا داستان مربوط به نود و نه درصد ما انسانهاست که تو باغ نیستیم و اصلا و ابدا فکر نمیکنیم که آقا کجای کاری؟!!....معلوم نیست چند صباحی دیگر کم یا بیش در این عالم فانی و متزلزل باشی.....
دنیا در اصل چیزی شبیه به یک ترمینال مسافربری یا فرودگاه هستش که دیر یا زود ماشین‌ات راه میفته یا شماره پرواز ترا صدا میزنند و باید به طرف گیت مورد نظر بروی و آماده پریدن شوی.....درک عمق این مطلب است که ما را شلیک میکند درست وسط باغ!!!! و به طرز قاطعی جلوی خیلی از خودخواهی‌ها و گیر و پیچ‌های لوس و نُنُر را میگیرد.....چرا که سر تا پای این منی که اغلب ما با آن سروکار داریم و خیلی هم لی‌لی به لالای آن میگذاریم، بعد از مرگ، چیزی همانند یک پالتوی کهنه خواهد بود که به چوب رختی فنا آویزان شده و هیچ اهمیتی نخواهد داشت.....
شاید این دیدگاه به نظر مایوسانه و افسرده حال برسد....اما اینطور نیست.....چنان سبکبالی و آرامشی به آدمی میدهد گویی که در باغی با صفا زیر سایه‌ی خنک درختان نشسته‌ای و به زمزمه‌ی ملایم جویباری که در گذر است گوش سپرده‌ای....از اول عرض کردم که مسئله مسئله‌ی باغه!!

اول اردیبهشت ۹۷


معامله چکی

"صداقت" همواره نقد و جرینگ است و یک چهره دارد و همیشه از "مصلحت" که چهره‌های رنگارنگ و گوناگون به خود می‌گیرد طلبکار است، "مصلحت" مثل یک معامله نسیه است و در قبال بدهی‌هایی که به "صداقت" دارد، چک میکشد، چکهایی مدت‌دار و وعده‌ای.......و اشتباه بزرگی خواهد بود اگر دائم بدون حساب کتاب چک بکشیم و حساب دخل و خرج را نداشته باشیم مبادا در نهایت گرفتار ورشکستگی معنوی شویم؟!!....

14 فروردین