یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۵


"روگردانی"

در سوره بقره و در آیه‌الکرسی آمده که: لا اکراه فی الدین، قد اتبین الرشد من الغی......
اجبار و اکراهی در دین نیست چرا که راه ِ درست و سلامت از راه ِ کج و فلاکت مشخص و معلوم شده!!!....

دین و مذهب را به این معنی می‌گیرم که شیوه‌ای مناسب‌تر از بودن و سلوک را  برای گذران و زندگی پیشنهاد می‌دهد..... یا می‌توان گفت، به این توجه می‌دهد که حقیقتی هست ورای آنچه مبنای تجربی و عام و بیرونی دارد که آگاهی از قوانین و قواعد آن، به حرکت و عبور ما از فازِ حیات دنیا و منطقه‌ی جسم و ماده  کمک می‌کند..... در پرانتز عرض کنم {باید توجه داشت که این حقیقت، تنها به صرف ِ گفتن و شنیدن ِ دستورالعمل‌های دینی و اخلاقی، یا انجام آداب ِ عبادتی "درکار" نمی‌شود! ("درکارشدن" یعنی حقیقتا اثربخش بودن)}.....و اگر صدق و درستی چنین کمک و چاره‌ای که دین عرضه می‌کند، به واقع برای شخص مسلم شود(به این صورت مسلم شود که به اثربخشی و خیرمندی ِ عملی و کاربردی آن از عمق جان واقف شود و مومن گردد)...تردیدی نخواهد بود که شخص هیچ کراهت و روگردانی از پیروی و اجرای آن نخواهد داشت و از دل وجان به آن متوسل می‌شود و آن را مبنای برخورد و تعامل با جهان بیرون از خود قرار می‌دهد.


27 فروردین 95

"حیرت"

به طور معمول آدمی در برخورد با پدیده‌ها و وقایع نو و جدید است که حیرت و تعجب می‌کند..... یعنی در تجربه‌ای فوق‌العاده(چیزی ورای ِ عادت، آنچه دیگر عادی و کهنه و تکراری نیست).....پس می‌توان گفت عادت، همسایگی با کهنگی و تکرار دارد و از تازگی و نو بودن دور است.....و بلا استثنا هنگام حیرت و تعجب، آن "من ِ"عادی شده و همیشه سخنگوی ما(که دائم در ذهن با ما "یکه به دو" می‌کند) ناپدید می‌شود و برای ثانیه‌هایی کوتاه، یک نگاه و کیفیت ِ تازه‌ و بیواسطه‌ای از ارتباط، جانشین آن من‌ ِ سانسورچی می‌گردد و این مهمترین خاصیت ِ مورد نظر نویسنده از حیرت و تعجب است.....چنانکه به عنوان نمونه‌ی قابل اشاره، بچه‌ها اغلب صاحب ِ چنین کیفیتی از حضور و توجه هستند....چرا که دنیا برای آنها تازه است و فکر و گفتگوهای ذهنی ِ برگرفته از حافظه ندارند و همواره در حالتی ناب از توجه و در زمان حال به سر می‌برند.....بگذریم که کم‌کم ما بزرگترها آنها را ویروسی می‌کنیم(با تربیت کردن آنها بطور مستقیم و یا غیر‌مستقیم....یعنی به یک مفهوم برای آنها پروردگاری می‌کنیم) و شکل ِ نگاه و دیدن ِ آنها را از حالت بیواسطه و خالص بیرون می‌آوریم....
و فکر می‌کنم کسی با این حقیقت مخالف نباشد که عادت و تکرار، کسالت و خمودگی و حتما غم و یاس و ناامیدی می‌آورد و در ادامه چنین حالی منجر به وابستگی‌های اضافی ِ گوناگون و نبودن ِ نشاط و سرزندگی می‌شود و با ایجاد ِ حالت ِ انفعال و عدم تمرکز و بی‌ذوقی و عدم ابتکار خواه‌ناخواه  به نشخوار و بازخوردن آنچه دیگران قبلا جویده‌اند تن می‌دهیم و در چنین وضعی گرفتار انواع ِ نوظهوری از خیالات روانی و دردهای جسمانی می‌شویم....و به یک معنا از تعادل و تناسب ِ طبیعی خارج می‌گردیم.....

مولوی در مثنوی گفته:

زیرکی بفروش و حیرانی بخر،
زیرکی چون مس و حیرانی‌ست زر

"زیرکی" که در مقابل با "حیرانی" آمده، می‌تواند آن من ِ حسابگر و نقشه‌کش و دائم متوقع  باشد، که هیچ فضای باز و مناسبی برای ظهور ِ کیفیت حیرانی و توجه ناب باقی نمی‌گذارد.....ما طرح‌ها و نقشه‌های خودخواهانه فراوانی در سایه‌ی آرزوهای بی‌پایان داریم و بابت رسیدن یا نرسیدن به آنها، بهای عمر را می‌پردازیم.....برای اجرای این طرح‌ها در قالب نقش‌های گوناگون قرار می‌گیریم و صورتک‌های رنگانگ به چهره می‌زنیم و از خلوص ِ "من"، دور و دورتر می‌شویم.....و بر این مبناها با دیگران یا قهر هستیم و یا آشتی و البته قهر و آشتی‌های ما هم بنیان خالص و یک‌دستی ندارد و مستند ِ به حقیقت ِ زندگی نیست.....
حیرانی می‌تواند سادگی ما باشد در برخورد با امور و آنچه از روابط با دیگران داریم.....منظورم ساده‌لوحی و ندانم‌کاری نیست،حتی می‌توان دقیق و حساب شده و بر مبنای تجربه برخورد کرد اما زیر‌ساخت ِ آن بر مبنای عدل و انصاف و صفا باشد....یعنی همان صفاتی که به ذاته در درون همه ما هست اما گمراهانه سانسورش کرده‌ایم و با هزار و یک ترفند این گمراهی را توجیه می‌کنیم... و حتی با دیدن عاقبت و نتیجه بد در زندگی هم آگاه نمی‌شویم......
حیرانی نتیجه عمق بخشیدن به آگاهی  و توجه به خود در لحظه‌لحظه‌ی عمر است.....تا شیوه‌ی کسالت‌بار ِ زندگی رو به دگرگونی برود و دوباره بتوان صدای وزش باد در بین برگهای درختان را شنید و غلطیدن شبنم در لابلای ورقهای گل را دید.....حاصل ِ حیرانی، انرژی‌مندی و شعف درونی‌ست و رها شدن از وابستگی ِ وجودی به داشته‌های ناپایدار ِ بیرونی......


26 فروردین 95
نادانی!؟

انسان به مرور و در طول تاریخ، قواعد و قوانینی را از روی به اصطلاح عقل و عرف و شرع و تجربه، وضع کرده که حاصل ِِ کاربردی آن را در اجتماعات فعلی و جهان مدرن و زیست‌بوم طبیعی حاضر، شاهد هستیم..... پا‌به‌پای این روند تاریخی،... شیوه‌های خاص ِ آموزشی و تربیتی قرار دارند که به صورت تقریبا دربست پذیرفته شده و به کار می‌روند که بازده نزدیک به عموم ِ آن، انسانهایی قالب‌گیری شده هستند که دور از جان مثل ِ "اسب‌ ِ درشکه"، چهار‌چرخه‌ی تاریخ را می‌‌کشند یا هل می‌دهند و کمتر به معنا و مفهومی برای تلاش‌های خود فکر می‌کنند و بیشتر تن به عادت و روزمرگی داده و آنچه را جریان دارد شیوه‌ای حساب شده و منطقی تصور می‌کنند و بنا بر قول معروفی که گفته، اگر جز این باشد "سنگ روی سنگ بند نمی‌شود" و "آب از آسیاب می‌افتد".....حاضر نیستند به کوچکترین تغییری حتی فکر هم بکنند.....
استثنای جهانی هم ندارد و چنین نیست که مثلا در جهان پیشرفته‌ی غرب هم خبری خاص باشد چرا که آنجا هم تقریبا تنها ظاهر ِ محیط را آراسته و شسته کرده‌اند و درب بر همین پاشنه می‌چرخد که اغلب ِ انسانها همچون برده‌هایی تر و تمیز و خوش بر و رو، با نظمی که قطارها و متروها و ترامواهای آنجا دارد، صبح تا شب به متابعتی صریح و بدون جدل از سیستمی مشغول هستند که برنامه‌ریزی دقیق و حساب شده‌ای برای تک‌تک شهروندان‌ش در نظر گرفته که شامل "ز گهواره تا گور" می‌شود و همه حیران مانده‌اند که بالاخره معلوم نیست که سر رشته امور دست ِ کیست و چه کسی و از کجا دارد خدایی می‌کند!!.....
ظاهرا هر چه این بشر توانایی و قابلیت به عادت ‌کردن و دوام و ماندن ِ در عادت دارد،....این جهان هستی هم توانایی در حوصله کردن دارد و صبر بر دیدن نتیجه‌ی امور.....
یکی از دوستان عیالوار شکایت داشت از اینکه بچه‌ها در کودکی، حرف گوش کن هستند و شیرین و دوست داشتنی.....اما پا که به دوران نوجوانی و بلوغ می‌گذارند کم‌کم هیچ خدایی را بنده نیستند و احتمال آن می‌رود با "سر‌نترسی" و عاقبت ندانی که در کارهای خود دارند، هر ثانیه برای خودشان و والدین دردسر و مشکل درست کنند.....اما غافل از این است که جهان ِ هستی، راه خود را از سادگی به پیچیدگی و کمال، از امتحان کردن‌ ِ روش‌های نو و پا گذاشتن در مسیرهای نارفته پیدا کرده و پیموده!!....و اگر نبود این شجاعت و (حالا شما بگو نادانی و بی‌کله‌گی)، شاید نوع بشر هنوز هم در غارها سر یک متر جا با خرس‌ها و پلنگ‌ها دعوا مرافعه داشت....


24 فروردین 95

"کالعهن المنفوش"

زمین در جنب این 9 چرخ مینا
چو خشخاشی بود بر روی دریا

نگر تا تو ازین خشخاش چندی؟!
سزد گر بر سر وریش‌ات بخندی!

آنچنانکه به طور علمی تایید شده(حداقل بر مبنای آنچه حواس انسان درک می‌کند)، موقعیت کره زمین در فضا ثانیه‌ای بر یک وضع و حال و موقعیت نیست.....و شرایط حیات و زندگی موجودات زنده هم، در زیر حباب و لایه‌ای نازک و محدود به نام جو Jav میسر شده..... گرچه پایداری چندین میلیون ساله‌ی این گهواره‌ی به ظاهر ثابت و آرام که زندگی را در بطن خود پرورش داده هم نمی‌تواند چندان محک مطمئنی برای امید به ثبات و ماندگاری جاوید باشد و شاید به تلنگری، مبادا که حکم و فرمان از روی آن برداشته شود و این سامانه از هم بپاشد و همچون "پشمی حلاجی شده"، هر اتم آن به سمتی و سویی در فضا، راهی سفری "ناشناخته‌سرانجام" گردد....

حال در این گردونه‌ی گردنده که هر دمی قرعه‌ی فال به نام کسی می‌خورد و هر آنی مهمانی ناخوانده و تازه‌نفس از راه می‌رسد و مسافری خسته بار سفر می‌بندد، چقدر می‌خواهی و می‌توانی همه امورات خود را چنان سامان بدهی که فقط خود می‌پسندی و چقدر حاضری بپذیری که چاره‌ای نیست و باید حتما سهمی هم به مشارکت بگذاری(نه فقط مادی) و بپذیری که صاحب دورانDoran تنها تو نیستی و این دیگ تنها برای تو نمی‌جوشد و کسانی دیگر هم پای سفره نشسته‌اند و با تو هم‌کاسه‌اند؟!.....  


23 فروردین 95

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۵


"سفره دل"

ما برای ارتباط با جهان پیرامون، به حس‌های پنجگانه و آنچه در حافظه ذخیره شده اتکا داریم، اما برای توجه و درک موجودیت خود، نیازی به هیچکدام از این حواس و منابع حافظه نداریم.....
یعنی به این صورت که اگر در جایی ساکن بنشینیم و به درون خود توجه کنیم، بدون استفاده از حواس پنجگانه، یک "من" ثابت و بی وابستگی و اتکا به غیر را داریم و درک می‌کنیم که در تمام دوران عمر، بی توجه به سن و سال و شرایط جسمانی و جایگاه اجتماعی و تجربی ما، همواره هست و ثابت است.....
و این شناخت و درک من از خود، تحت هیچ عنوان برای کسی دیگر به این صورت که برای من روی می‌دهد، حاصل نمی‌شود.... و این فضای درونی و "درک خود"، تنها در دسترس "من" است و غیر به آن راه ندارد......و به این لحاظ و به معنایی، آدمی همواره تنهاست....

منظور از این مقدمه اینکه صلاح در این است با توجه به این حقیقت و این محدودیت(البته محدودیت به لحاظ برساخته‌های اشتباه و خلاف حقیقت اجتماعات و روابط بین انسانها)، امورات و انتظارات خود را در داد و ستدهای بیرونی چه به لحاظ مادی و یا عاطفی و روحی، به گونه‌ای تنظیم کنیم که تکیه‌گاه حقیقی و ثابت و مطمئنی داشته باشد و بار خود را در مسیر سیلاب انبار نکنیم و یا با تصورات اشتباه و نامطمئن، زیر بار دیگران نرویم.....با شناخت از دربها وارد شویم و بر سفره‌ها بنشینیم و با وسعتی حقیقی دربها را باز کنیم و سفره‌ها را بگشاییم.....   


20 فروردین 95
"ایمان"

انسان به لحاظ ساختار فیزیکی و سابقه تکاملی که دارد، طبیعتا به جنبه جسمانی و مادی خود بیشتر توجه می‌کند و چنین مبنایی او را به سوی انفراد و تکروی می‌کشاند و جنبه‌های خودخواهانه و "من‌گرایی" را در او تقویت می‌کند و چنین می‌نمایاند که به لحاظ وجودی چیزی خاص و جدا از بقیه و همه هستی است.....و کم‌کم با دور شدن از دوران کودکی، به یک جور انزوا و دور ماندن پنهانی و تحمیلی تن می‌دهد....هر چند به ظاهر در جمع و اجتماع و ارتباط و معاشرت است......
چاره این است که در توجه و آگاهی به خود، به عمق بیشتری تمرکز و دقت شود و با عبور از محدوده نیات و صفات مادی و نگاه روشن و خودآگاهانه به حتی آنچه از رنجها و ظلمهایی که بر او رفته و روان او را زخمی کرده، به یک "من" و وجود خالص‌تری دست پیدا کند که در عین انحصار و شناسا بودن،‌محدودیت و انزوا ندارد و با قدرت و توانمند، متصل به همه هستی و از یک پیکره است.....
با تقویت این آگاهی، "ایمان" به صورتی ریشه‌دار در درون آغاز به رشد می‌کند و به صورت تصاعدی، هماهنگی و تعادل  را در وجود انسان به صورتی حقیقی و نه تئوری و کلامی، جایگزین ترس، اضطراب، جهل، جنگ و کینه و دشمنی می‌کند....
در چنین فضایی، بر مبنای یک قانون جاری و نانوشته، امورات مادی و گذران زندگی شما نیز به سوی تعادل و تناسب پیش می‌رود و شما ضمن کسب انرژی و توان از یک منبع بی‌پایان، از مسیر طوفانهای سهمگین و بنیاد بر باد ده، بر کنار و ایمن می‌مانید......و خود به خود به عاملی سالم و موثر تبدیل می‌شوید که به دیگران هم پیام صلح و دوستی و سلامت می‌فرستد....


18 فروردین 95