"حیرت"
به طور معمول آدمی در برخورد با پدیدهها و وقایع نو و جدید
است که حیرت و تعجب میکند..... یعنی در تجربهای فوقالعاده(چیزی ورای ِ عادت،
آنچه دیگر عادی و کهنه و تکراری نیست).....پس میتوان گفت عادت، همسایگی با کهنگی
و تکرار دارد و از تازگی و نو بودن دور است.....و بلا استثنا هنگام حیرت و تعجب،
آن "من ِ"عادی شده و همیشه سخنگوی ما(که دائم در ذهن با ما "یکه به
دو" میکند) ناپدید میشود و برای ثانیههایی کوتاه، یک نگاه و کیفیت ِ تازه
و بیواسطهای از ارتباط، جانشین آن من ِ سانسورچی میگردد و این مهمترین خاصیت ِ
مورد نظر نویسنده از حیرت و تعجب است.....چنانکه به عنوان نمونهی قابل اشاره، بچهها
اغلب صاحب ِ چنین کیفیتی از حضور و توجه هستند....چرا که دنیا برای آنها تازه است
و فکر و گفتگوهای ذهنی ِ برگرفته از حافظه ندارند و همواره در حالتی ناب از توجه و
در زمان حال به سر میبرند.....بگذریم که کمکم ما بزرگترها آنها را ویروسی میکنیم(با
تربیت کردن آنها بطور مستقیم و یا غیرمستقیم....یعنی به یک مفهوم برای آنها
پروردگاری میکنیم) و شکل ِ نگاه و دیدن ِ آنها را از حالت بیواسطه و خالص بیرون
میآوریم....
و فکر میکنم کسی با این حقیقت مخالف نباشد که عادت و تکرار،
کسالت و خمودگی و حتما غم و یاس و ناامیدی میآورد و در ادامه چنین حالی منجر به
وابستگیهای اضافی ِ گوناگون و نبودن ِ نشاط و سرزندگی میشود و با ایجاد ِ حالت ِ
انفعال و عدم تمرکز و بیذوقی و عدم ابتکار خواهناخواه به نشخوار و بازخوردن آنچه دیگران قبلا جویدهاند
تن میدهیم و در چنین وضعی گرفتار انواع ِ نوظهوری از خیالات روانی و دردهای
جسمانی میشویم....و به یک معنا از تعادل و تناسب ِ طبیعی خارج میگردیم.....
مولوی در مثنوی گفته:
زیرکی بفروش و حیرانی بخر،
زیرکی چون مس و حیرانیست زر
"زیرکی" که در مقابل با "حیرانی" آمده،
میتواند آن من ِ حسابگر و نقشهکش و دائم متوقع باشد، که هیچ فضای باز و مناسبی برای ظهور ِ کیفیت
حیرانی و توجه ناب باقی نمیگذارد.....ما طرحها و نقشههای خودخواهانه فراوانی در
سایهی آرزوهای بیپایان داریم و بابت رسیدن یا نرسیدن به آنها، بهای عمر را میپردازیم.....برای
اجرای این طرحها در قالب نقشهای گوناگون قرار میگیریم و صورتکهای رنگانگ به
چهره میزنیم و از خلوص ِ "من"، دور و دورتر میشویم.....و بر این مبناها
با دیگران یا قهر هستیم و یا آشتی و البته قهر و آشتیهای ما هم بنیان خالص و یکدستی
ندارد و مستند ِ به حقیقت ِ زندگی نیست.....
حیرانی میتواند سادگی ما باشد در برخورد با امور و آنچه از
روابط با دیگران داریم.....منظورم سادهلوحی و ندانمکاری نیست،حتی میتوان دقیق و
حساب شده و بر مبنای تجربه برخورد کرد اما زیرساخت ِ آن بر مبنای عدل و انصاف و
صفا باشد....یعنی همان صفاتی که به ذاته در درون همه ما هست اما گمراهانه سانسورش
کردهایم و با هزار و یک ترفند این گمراهی را توجیه میکنیم... و حتی با دیدن
عاقبت و نتیجه بد در زندگی هم آگاه نمیشویم......
حیرانی نتیجه عمق بخشیدن به آگاهی و توجه به خود در لحظهلحظهی عمر است.....تا
شیوهی کسالتبار ِ زندگی رو به دگرگونی برود و دوباره بتوان صدای وزش باد در بین
برگهای درختان را شنید و غلطیدن شبنم در لابلای ورقهای گل را دید.....حاصل ِ
حیرانی، انرژیمندی و شعف درونیست و رها شدن از وابستگی ِ وجودی به داشتههای
ناپایدار ِ بیرونی......
26 فروردین 95