پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۲



اگر فرض را بر این بگیریم که انسان در یک جامعه سالم و طبیعی که "کسی را با کسی کاری نباشد" قرار می‌داشت و به سلامت مسیر حیات روحی و جسمی و زندگی خود را طی می‌کرد، هیچ نیازی به تفکرعرفانی و جستجوی حقیقت نداشت!(ظاهرا فعالیتها و تفکرات عرفانی به درد ِ این می خورد که یک سری اضافات را از خودمان بریزیم!)، توجه دقیق به این مطلب، حتما این نکته را روشن می‌کند که: من از نردبام بالا می‌روم که از نردبام‌ها بی‌نیاز شوم!، من کتاب می‌خوانم که بدانم چگونه باید دیگر کتاب نخوانم!، من شعر می‌خوانم تا بیاموزم چگونه دیگر شعر نگویم و نخوانم!، من در کلاس عرفان و خودشناسی شرکت می‌کنم تا یاد بگیرم چطور باید به دنبال شرکت کردن در کلاسهای عرفان و خودشناسی نباشم! و.............................................

مثل ِ نفس کشیدن، آدمی نفس می‌کشد که زنده بماند، اما همین تنفس است که آخر سر او را می‌کُشد!!   

هیچ نظری موجود نیست: