جمعه، دی ۱۳، ۱۳۹۲

داستانی معروف داریم از پسری که مال پدر را به راحتی و با اسراف، نفله می‌کرد و هیچ به نظرش نمی‌رسید که او چه زحمتی برای کسب و جمع‌آوری این مال و دارائی کشیده....تا روزی که پدر در صدد برمی‌آید که اهمیت موضوع را به طور عملی به او تفهیم کند...پس از او می‌خواهد که چند روزی را به خود زحمت بدهد و به دنبال کسب و کاری برود و حقوقی دریافت کند....بعد از چند روز کار طاقت‌فرسا پسر با تعدادی سکه کم‌ارزش به نزد او بازمی‌گردد و سکه‌ها را جلوی او می‌گذارد....موقع آزمایش می‌رسد و پدر با خونسردی سکه‌های او را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کند و پسر در حالیکه از این کار به خشم می‌آید، به دنبال سکه‌های خود به بیرون از اتاق می‌دود تا سکه‌ها را حفظ کند....و این چنین متوجه نکته‌ی منظور ِ پدر می‌شود که آنچه را خودت فراهم کرده باشی برای تو خیلی اهمیت دارد و آنچه را رایگان به تو داده‌اند را قدر نمی‌دانی....


بر همین مبنا وقتی به شخصیت و هویت ساختگی‌ من توهین می‌شود بر‌می‌آشوبم چرا که قبول دارم آنرا خودم ساخته و بافته‌ام و این دارائی من و معرف وجود من است و توهین به آن یعنی نادیده گرفتن من، یعنی آنچه داری و ساخته‌ای به درد نخور و بی ارزش است....اما جسم من انتخاب من یا ساخته شده توسط من نیست و ایراد و مرضی که پیدا می‌کند ربطی به من و حوزه‌ی شخصیتی من ندارد....البته ناگفته نماند که در دنیای فیزیکی و بیرونی و برای کسب نوعی از اعتبار، می‌توانم تا حدودی از جسم خود استفاده ابزاری کنم.....

هیچ نظری موجود نیست: