جمعه، دی ۱۳، ۱۳۹۲

مثنوی معنوی دفتر سوم:

خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد و شد در كمى

بیچاره آدمی قدر خود را نشناخته و از دارائی به مسکنت و بیچارگی افتاده....یعنی انسان با یک سرمایه‌ی اولیه و غنای درونی به دنیا آمده و انتظار این است که این سرمایه رشد کند، اما متاسفانه ما این سرمایه را از دست می‌دهیم و به گدایی و دریوزگی و فقر معنوی می‌افتیم...استعداد رشد روانی و شادابی روحی را از دست می‌دهیم...
‏ 
خويشتن را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس خويش بر دلقى بدوخت

انسان قدر خود را ندانسته و خود را ارزان فروخته....همچون پارچه‌ی اطلسی که وصله‌ای بی‌ارزش بر آن دوخته‌اند....
‏ 
صد هزاران مار و كُه حيران اوست
او چرا حيران شده ست و مار دوست‏؟!

انسانی که ارزش خود را بشناسد وابسته به چیزی نخواهد شد....بلکه دنیا باید دنبال او باشد...

"قدر خود را دانستن" به تعبیری آنچنان چیزی نیست که باز هم دوباره و از راهی دیگر هنوز نفس در وجود من دست‌اندرکارباشد....کیفیتی از ناداری و هیچ بودن است که خارج از مقایسات و محاسبات نفسانی و محیط‌هایی است که رقابت و مسابقه و مقایسه‌ی نفوس به شکل‌هایی ظریف و پیچیده در آنجا برقرار است..... و مسلما چنین کیفیتی، فارغ از هرگونه خود اشعاری و دانش به خود است.....فارغ از نفس، دارنده است اما داننده نیست....

توضیح، مولوی گفته:
خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد و شد در كمى

این شناختن خود و دریافتن قدر خود، اگر بر مبنای "نفس" ،  "من"  و "خودی" که به جای من ِ حقیقی نشسته و همواره از آن حفاظت می‌کنم و همیشه در خدمت آن هستم و آنرا تر و خشک که مبادا به او بد بگذرد، باشد، مسلما باعث بیشتر چاق‌ و فربه شدن آن می‌شود و همین مانعی می‌شود که من نه خود را بشناسم و نه قدر و مرتبه خود را....شناخت ِ حقیقی، با رها کردن و رهایی از دست ِ منیت و نفس حاصل می‌شود....و در زمان وقوع رهایی از نفس و هویت ِ ساختگی، معیارهای ذهنی که برای وصف خود در حال فعلی به کار می‌برم و شخصیت خیالی خود را با آنها برای خود وصف می‌کنم و بر پا نگه می‌دارم، آنجا به کار نمی‌آید و اصلا نیازی به چنین تلاش ذهنی وجود ندارد....چرا که من ِ اصیل، قائم به حقیقت ِ خود است و به واسطه ی بیرونی‌ها تعریف و تشریح نمی‌‌شود....

حال باید مراقب بود که با خود ِ همین خواستن ِ رهایی از نفس و جستجوی خوشبختی و سعادت، به شکلی دیگر هنوز در دام بازی‌های نفس نباشیم.....چون به طور کل در هر گونه خواستن، شکلی مخفی از تقویت و پایداری نفس است....مولانا می‌گوید:

مشورت با نفس خود گر می‌کنی
هرچه گوید کن خلاف آن دنی

گر نماز و روزه می‌فرمایدت
نفس مکارست مکری زایدت

برای توضیح بیشتر و کامل‌تر به این آدرس مراجعه نمایید:

هیچ نظری موجود نیست: