مثنوی معنوی دفتر سوم:
خويشتن
نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد و شد در كمى
بیچاره آدمی قدر خود را نشناخته و از دارائی به مسکنت و بیچارگی
افتاده....یعنی انسان با یک سرمایهی اولیه و غنای درونی به دنیا آمده و انتظار
این است که این سرمایه رشد کند، اما متاسفانه ما این سرمایه را از دست میدهیم و
به گدایی و دریوزگی و فقر معنوی میافتیم...استعداد رشد روانی و شادابی روحی را از
دست میدهیم...
خويشتن
را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس خويش بر دلقى بدوخت
انسان قدر خود را ندانسته و خود را ارزان فروخته....همچون پارچهی اطلسی
که وصلهای بیارزش بر آن دوختهاند....
صد
هزاران مار و كُه حيران اوست
او چرا حيران شده ست و مار دوست؟!
انسانی که ارزش خود را بشناسد وابسته به چیزی نخواهد شد....بلکه دنیا باید
دنبال او باشد...
"قدر خود را دانستن" به تعبیری آنچنان چیزی نیست که باز هم
دوباره و از راهی دیگر هنوز نفس در وجود من دستاندرکارباشد....کیفیتی از ناداری و
هیچ بودن است که خارج از مقایسات و محاسبات نفسانی و محیطهایی است که رقابت و
مسابقه و مقایسهی نفوس به شکلهایی ظریف و پیچیده در آنجا برقرار است..... و
مسلما چنین کیفیتی، فارغ از هرگونه خود اشعاری و دانش به خود است.....فارغ از نفس،
دارنده است اما داننده نیست....
توضیح، مولوی گفته:
خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد و شد در كمى
این شناختن خود و دریافتن قدر خود، اگر بر مبنای "نفس" ، "من" و "خودی" که به جای من ِ حقیقی نشسته و
همواره از آن حفاظت میکنم و همیشه در خدمت آن هستم و آنرا تر و خشک که مبادا به
او بد بگذرد، باشد، مسلما باعث بیشتر چاق و فربه شدن آن میشود و همین مانعی میشود
که من نه خود را بشناسم و نه قدر و مرتبه خود را....شناخت ِ حقیقی، با رها کردن و
رهایی از دست ِ منیت و نفس حاصل میشود....و در زمان وقوع رهایی از نفس و هویت ِ
ساختگی، معیارهای ذهنی که برای وصف خود در حال فعلی به کار میبرم و شخصیت خیالی
خود را با آنها برای خود وصف میکنم و بر پا نگه میدارم، آنجا به کار نمیآید و اصلا
نیازی به چنین تلاش ذهنی وجود ندارد....چرا که من ِ اصیل، قائم به حقیقت ِ خود است
و به واسطه ی بیرونیها تعریف و تشریح نمیشود....
حال باید مراقب بود که با خود ِ همین خواستن ِ رهایی از نفس و جستجوی
خوشبختی و سعادت، به شکلی دیگر هنوز در دام بازیهای نفس نباشیم.....چون به طور کل
در هر گونه خواستن، شکلی مخفی از تقویت و پایداری نفس است....مولانا میگوید:
مشورت با نفس خود گر میکنی
هرچه گوید کن خلاف آن دنی
گر نماز و روزه میفرمایدت
نفس مکارست مکری زایدت
برای توضیح بیشتر و کاملتر به این آدرس مراجعه نمایید:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر