ریشسفیدها و گیسسفیدهای قدیم یک دعای معروف و
خاصی را در حق اولاد صالح ِ خود یا کسی که برای آنها زحمتی کشیده بود، یا کمکی به آنها کرده بود و یا باز هم به قول
خودشان، خاری را از دست و پای آنها درآورده بود، میکردند به این مضمون:
"الهی که همیشه آبت سرد باشه و نونت گرم، الهی که تنت سالم باشه و جونت
آزاد"....یا برعکس اگر نفرین میکردند میگفتند: "الهی که آب بدوه(بدود)،
نون بدوه، تو هم پشت سرش!".....یعنی هیچوقت به آب و نون نرسی!..... از همه
این دعاها بهتر همین "جونت آزاد باشه" است.....که فکر میکنم همان
آزادگی و رها بودن از قید نفس است.....چرا که این نفس است که مثل بختک بر جان و
روح و روان آدمی خیمه می زند و آزادی و رهایی را از او میگیرد....
در کلام عامه خیلی از اصطلاحات و لغات وجود دارد که
ریشهای عمیق و مربوط به حقیقت دارد اما به مرور زمان و با تکرار زیاد و بدون
توجه، حالتی لقلقهی زبانی پیدا کرده و به عمق و اصالت آن توجه نمیشود....مثلا
دوران بچگی که در ایام محرم به هیئتهای عزاداری میرفتیم یادم هست که اعلام کننده
صلوات و فاتحه با صدای بلند داد میزد و میگفت: "لال از دنیا نری صلوات
فرست" یا: "در طوس غریبالغربا را صلوات" که منظورش این بود که
برای امام رضا در مشهد صلوات بفرستید و همیشه جزو چند بندی که ذکر میکرد و در پاسخ او همه
صلوات میفرستادند یکی هم این بود که: "قبر امام حسین را با معرفت! زیارت
کنی، صلوات بفرست"....و حقیقتا میتوان گفت که این شناخت و معرفت است که به
هر عمل و رفتار انسان معنا و مفهوم و سمت و سوی درست و سالم میدهد....حتی اگر
زیارت اهل قبور باشد...... یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۲
چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۲
یکی از آثار پرگویی ذهنی، پرگویی در گفتار میتواند
باشد...آن هم گفتار ِ ناخودآگاه، آنچنانکه کاملا به آن آگاه نیستم و در محاوره و گفتگو،
بی ارادهی واقعی من و به صورت پرشی از زبان من صادر میشود.....
امتحان آن هم خیلی راحت است...همه ما الان از این
گوشیهای موبایل که به راحتی در جیب و کیف جا میگیرند و توانایی ضبط صدا را به
طور دقیق دارند را همراه خود داریم...میتوانیم گفتگوهای یک روز خود را در آنها
ضبط کرده و سر فرصت پای صحبتهای خودمان بنشینیم تا موضوع به راحتی دستگیرمان شود!
یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۲
تیم فوتبال ایران به جام جهانی رفت و حریفهای او
مشخص شدند و از حالا تا شش ماه دیگر که بازیها شروع میشود باید بیوقفه منتظر
نوشتهها و مقالات و رپورتاژهایی بود که در باب امکانات و احتمالات و پیشبینی
نتایج بازیها بحث و گفتگو خواهد کرد و به قول یکی از دستاندرکاران فوتبالی این
موفقیت باعث شده که جامعهورزشی و بخصوص جامعهفوتبالدوستان ما از رخوت و افسردگی
خارج شود!! و بالاتر از این، احتمال صعود تیم ایران به مرحله دوم در صورتی که دو تا از تیمهای همگروه
خود را شکست بدهد را یک پیشامد مبارک و مسرتبخش در نظر میگیرد که به این تقویت
روحی! کمک فراوانی خواهد کرد!......
حال اگر همین اندازه و مقیاس را برای تیم فوتبال
اسپانیا در نظر بگیرید و با توقع و انتظاری که طرفداران فوتبال اسپانیا از
بازیکنان خود دارند مقایسه کنید، رفتن به دور دوم، به اندازه ی پشیزی ارزش ندارد و
فوتبالدوستان اسپانیایی به کمتر از قهرمانی جام جهانی رضایت نمیدهند و حذف شدن
اسپانیا در مرحله دوم نه تنها باعث افسردگی که احتمالا باعث بیماریهای حاد روحی و
خدایینکرده انتحار و خودکشی در بین جامعهفوتبالی اسپانیا خواهد شد!
اینکه میزان اثرپذیری ما در قبال رویدادها میتواند
به شدت خیلی زیادی ناشی از دخالتهای ذهن ما باشد، با یک مثال تقریبا خارج از نزاکت،
قابل اثبات است،(مثالهای خارجتر از نزاکتاش را خودتان میتوانید پیدا کنید!)....
اگر دیده یا تجربه کرده باشید پدر و یا مادر برای
نظافت و تمیز کردن فرزند خود (وقتی"کارخرابی" کرده باشد) راحتتر و با
ارادهتر است تا برای بچهای که متعلق به او نیست.....
یا پرستارهای قدیمی و حرفهای که در برخورد با سختیهای
خاص ِ کار خود(زخم و خون و عفونت و محیط غیربهداشتی) به نسبت افراد بیتجربه عکسالعمل
آزادتری دارند.....همینطور میزان تمایل و محبتی که به نزدیکان و دوستان خود داریم
و میبینیم که میتواند بر رفتارهای ما و میزان تحمل ما در برخورد با ناهنجاریهای
آنها، اضافه کند و همه این موارد متاثر از آن چیزی است که در "ذهن" ما
میگذرد و ما را وادار به عمل یا خودداری از عمل میکند در عین حالیکه واقعیت ِ
بیرونی میتواند در برخورد با همه، یکسان تلقی شود!
یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۲
اینکه توصیه شده اگر یک نفر را احیا کنی و جان ببخشی، آنچنان است که جهانی را زنده کرده باشی، اشاره به خود تو دارد چرا که دست تو به خودت باز است و درک تو در وهله اول به درد خودت می خورد و در تو است که باید به کار بیاید نه در دیگران!
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح،
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
فراز و فرودهای حالات ِ بیپایه و اساس و رنگارنگ ِ
آدمی که گرفتار چنبرهی نفس شده، همچون دنیای سیاست است! معروف است که وقتی دستور
جلب قوامالسلطنه والی خراسان و اعزام او به پایتخت، به جرم به رسمیت نشاختن
کابینه نخستوزیری سید ضیاء صادر میشود، ورق سیاست چنان بُر میخورد که تا قوام
السلطنه به تهران برسد سید ضیاء را از نخستوزیری برکنار میکنند و قوامالسلطنه
را به طور غیابی و در همان بین راه مشهد به تهران، به نخستوزیری برمیگزینند!
این مطلب هست که میگویند جنس نر در حیوانات و بخصوص
پستانداران، تمایل به داشتن حرمسرا و چند همسری دارد و شاید مردان متاهل(یا حتی
آنهایی که همسری ندارند و به دنبال توجیه برای هوسرانیهای خود هستند) وقتی در دنیای
درون، تمایلات مخفیانه خود را زیر و رو میکنند، از این نکته برای تطهیر افکار و
احتمالا توجیه اعمال خود استفاده کنند!....
میخواهم به این نکته توجه بدهم که زندگی و تمدن فعلی
بشر و سیستمهای اجتماعی برآمده از آن، با آن شکل طبیعی و بی رویهی ارضاء تمایلات
جنسی که در دنیای حیوانات مشاهده میشود، ظاهرا به هیچ ترتیبی جور در نمیآید،
بنابراین انسان ِ متمدن مجبور شده که با وضع قوانین اجتماعی و یا تبلیغ و توسعهی
آموزههای اخلاقی مبتنی بر دین و عقلانیت، این غریزه را تعدیل کند و برای آن حد و
حدودی را ترسیم نماید....اما اینکه تا چه حد در حل این مشکل موفق بوده جای پرسش
وجود دارد و آیا میتوان موفقیت را تنها این فرض کرد که مسئله را فقط در ظاهر بیرونی
آن سر و سامان داده و هیچ توجهی به اصل و ریشهی مشکل نداشته باشیم؟!.....
منظور اینکه قوانین قراردادی و تعیین محدودههای
اجتماعی اگر بدون هیچ آموزش و توضیحی تنها حالت ِ بازدارنده داشته باشند معمولا هیچ مشکلی را حل نمیکنند و
توصیههای اخلاقی هم اگر در زمینهی روشنی طرح نشوند، بُرد و بُرش ِ چندانی نخواهند داشت....پس چاره اساسی کار در
چیست؟...
معلوم است که قراردادهای اجتماعی تنها رعایت نظمی را
میخواهد که مزاحم روال عادی امورات و داد و ستد جامعه نشود و کاری به اصل و ریشه
مطلب ندارد و دین و اخلاق هم که به پوستهای ظاهری دلخوش باشد باز هم چیزی در همان
ردیف است و تنها از خطوط قرمز مورد نظر خود مراقبت میکند، پس مشکل مرا چه کسی حل
خواهد کرد؟....
مسلم است که تبعات ِ رفتارهای من، برآمده از درون من
میباشد و به خود من برمیگردد پس باید با مراجعه به خود و درک و دریافتی دقیق، به
چنان تعادل و توازنی دست پیدا کنم که بتوانم در درون و بیرون، در امن و آسایش زندگی
کنم.....پس این خودم هستم که باید مسئله را حل کنم.....
تاثیرات ِ برآمده از غرایز جنسی، یکی از چندین عوامل
درونی هستند که برای زندگی و بقای در این دنیا به آنها نیاز داریم، اما شکل برخورد
و استفاده از آنها در موقعیتهای گوناگون باید حتما با درک و توجه به خود و به طور
آگاهانه باشد، نه به صورت غیرآگاهانه و اتوماتیک!.....
توجه به اثرات شرطیشدگی که در اغلب رفتارهای ما و
حتی نوع تفکر و اندیشه و برخوردهای بیرونی ما ردپای آن آشکار است، نقش اصلی را در
شکل ِ بودن و زندگی ما ایفا میکند(یعنی به جای من ِ آگاه، من ِشرطی شده عمل میکند!).....و
گره این مشکل تنها به دست خودم باز میشود.....نه هیچ شخص یا عاملی از بیرون.....آنچه
در بیرون میآموزم تنها میتواند عبرتانگیز باشد اما اگر در درون به کار گرفته
نشود بی هیچ تاثیری به فنا میرود....
با مشاهده و نگاه کردن به افکار و احساسات و جاذبهها
و دافعههای برآمده از غرایز، به شکلی آگاهانه و در همان لحظهای که بروز میکنند،
میتوانیم کاربرد درست آنها را پیدا نموده و با استفاده صحیح از آنها از قید شرطیشدگی
رها شده و زندگی حقیقی و سالمی را تجربه کنیم..
شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۲
این مطلب به عنوان یک طنز قدیمی جا
افتاده که سابق بر این و شاید هم اکنون در اروپا یا کشورهای پیشرفته، سردمداران ِ
دول و روشنفکران و اعضای سازمانهای خیریه اجتماعی، در تعداد زیاد دور هم جمع میشدند
و سمینار و مجمع و نشست برگزار میکردند و سخنرانیهای پر شور انجام میشد و
کنفرانسها میدادند تا در مورد گرسنگی در افریقا بحث کنند و در عین حال از
میهمانان و شرکتکنندگان در مجمع، با عالیترین غذاهای خوشمزه و انواع میوهجات
درجه یک، بهترین پذیرایی به عمل میآمد و شرکت کنندگان ِ علاقهمند و دلسوز آنقدر
از خودگذشتگی داشتند که حتی هنگام صرف غذا هم فارغ از غم گرسنگان آفریقا نبودند و
با دهانهایی پُر دائم در مورد معضل "گرسنگی" با هم تبادل نظر میکردند!!
چنین حکایتی میتواند تمثیل چگونگی
برخورد ما با دانشخودشناسی و زبانم لال، عرفان باشد....انواع و اقسام شعر و حکایت
و جملات قصار و کتابهای خودشناسی و مقالات شناخت خود و مبارزه با نفس و رهایی از
هویت ِ خیالی و چگونگی رسیدن به حقیقت و عشق را از مآخذ و مکاتب گوناگون خواندهایم و میدانیم
و شنیدهایم و به طور مدام همه اینها را در جلسات و جمعها و گروههای کوچک و بزرگ مطرح
میکنیم و میگوییم و میشنویم، اما دریغ از یک جو عشق!
معروف است یکی از امپراطوران روم قدیم علاقه
فراوانی به خوردن غذاهای لذیذ و شربتهای گوارا داشت و از این کار لذت فراوان میبرد.....اما
مسلم است که ظرفیت معده انسان محدود است.....بنابراین هر بار بعد از اشباع و سیر
شدن، لگنی مخصوص را به خدمت میآوردند و ایشان با فرو کردن پر مرغ در گلو و ایجاد
حالت تهوع، آنچه را خورده بود بالا میآورد و بعد از مدتی مجددا مشغول خوردن و لذت
بردن می شد!
سهشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۲

البته فراموش کردم از دوستانی که میانهی خوبی با مذهب ندارند کسب اجازه کنم اما من خود به شخصه با دین ارتباط خوبی دارم و در طول زندگی، فرصت این را داشتهام که دین را انتخاب کنم نه اینکه بپذیرم.....
اولین تفاوت بین "پذیرش" و "انتخاب"، در نوع نگاهی است که شما به هر ایده یا پدیدهای خواهید داشت....
در پذیرش، شما یک محمولهای را به شکلی کلی بدون اینکه به اجزاء آن توجه کرده باشید، "دریافت میکنید" اما در انتخاب، شما سر فرصت و بدون عجله و فشار و با توجه و وارسی و شناخت ِ جزئیات، چیزی را "پیدا میکنید".....
بعد از پذیرش، شما مجبور به حفظ و نگهداری از چیزی هستید که هیچ شناختی از آن ندارید، بنابراین مورد استفادهی به جا و مفیدی برای شما نخواهد داشت اما بعد از انتخاب، شما شروع به استفاده و به کاربردن ِ آنچه با شناخت انتخاب کردهاید، مینمایید.....
در پذیرش، تنها بار شما سنگینتر میشود و غرایز مالکانه شما تحریک میگردد، اما در انتخاب، شما در ارتباط مفید با یک مطلب قرار خواهید گرفت و از نگاه مالکانه رها و آزاد خواهید بود....
در پذیرش، حالتی ناهمگِن بین شما و مطلب ِ پذیرفته شده وجود دارد که مانع از ارتباط شما با آن ایده و یا حقیقت خواهد شد اما در انتخاب، ربط ِ شما و مطلب مورد نظر، کیفیتی نزدیک و درونی پیدا میکند و آنچه هست را به تحقیقی درونی درک و فهم خواهید کرد....
در پذیرش عنصر ِ عقل، ناپیدا و یا کم پیداست....اما در انتخاب، خواه ناخواه پای تحقیق و توجه به میان کشیده خواهد شد...
پذیرش، معمولا با تعصب و خشکی و سطحیبودن همراه است اما انتخاب، عمیق است و در عین حال آمادهی رها کردن ِ اشتباه و گزینشی نو و شایستهتر میباشد.
و البته از نظر دور نداریم که، "پذیرفته" شدهها شاید صندوقچههایی مُهر و موم شده باشند که درون آنها گوهرهایی گرانبها به انتظار نشستهاند، تا ما "انتخاب" کنیم و به سینه بزنیم!.....
دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۲
اگر "ازدواج
کردن" به دلیل موانع و مشکلات ِ مادی تعطیلبردار باشد، نیاز به تزویج و
رابطه بین زن و مرد قابل تعطیل کردن نیست.....حضور در زندگی زناشوئی و هماهنگی و
سازگار شدن با آن شکل از روابط اجتماعی که زندگی زوجی برای زن و مرد میطلبد،
همنیشه میتواند همچون یک ژیروسکوپ دقیق، شکل مسیر و حرکت ِ ما را آنچنان تنظیم
کند که از بسیاری افراطگریهای مادی و "هپروتی معنائی" جلوگیری نموده و
به عنوان بهترین مرجع ِ سنجش و پیدا کردن ِ سالمترین مسیر و شیوهی حرکت در زندگی
ایفای نقش کند.....
شاید قریب به 99 درصد اندیشههای موثر و ماندگار تاریخ بشر نیز برآمده از وجود صاحبانی بوده که در این زمینه سر و سامان ِ مرتب و معقولی داشتهاند....و در مقابل بیشتر ِ به اصطلاح نوابغ و فوارههای افراطی ِ هنر و اندیشه، اغلب در این زمینه مشکل داشتهاند و اگر به گذران زندگی آنها توجه شود مسیرهای متلاطم و پر افت و خیزی را گذراندهاند که با زیادهخواهیها و ناکامیهای گوناگون همراه بوده.
منظور اینکه، گذشت و درک و همکاری ِ بیشتر در ایجاد ِ توافقاتی که میتواند مبنایی محکم برای شروع یک زندگی مشترک باشد......سمت و سوی زندگی را متعالیتر خواهد کرد .
شاید قریب به 99 درصد اندیشههای موثر و ماندگار تاریخ بشر نیز برآمده از وجود صاحبانی بوده که در این زمینه سر و سامان ِ مرتب و معقولی داشتهاند....و در مقابل بیشتر ِ به اصطلاح نوابغ و فوارههای افراطی ِ هنر و اندیشه، اغلب در این زمینه مشکل داشتهاند و اگر به گذران زندگی آنها توجه شود مسیرهای متلاطم و پر افت و خیزی را گذراندهاند که با زیادهخواهیها و ناکامیهای گوناگون همراه بوده.
منظور اینکه، گذشت و درک و همکاری ِ بیشتر در ایجاد ِ توافقاتی که میتواند مبنایی محکم برای شروع یک زندگی مشترک باشد......سمت و سوی زندگی را متعالیتر خواهد کرد .
یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۲
چنین گفتهاند که شاهزاده "yeh" به داشتن اژدها شوق بسیار داشت و
نقاشان چیره دست بر در و دیوار و ستونهای قصرش اژدهاهای بیشمار نقش کرده بودند،
چنانکه در منظر وی از هر سو اژدهایی بود.
چون اژدهای واقعی از این عشق عجیب خبر
یافت، از آسمان به کاخ شاهزاده فرود آمد، تا به دیدار خویش دلشادش کند و در این
هنگام سرش بر آستانهی شرقی قصر قرار گرفت و دماش بر دروازهی غربی!
اما چون چشم شاهزاده بر اژدها افتاد، با
فریادی از وحشت برجست و با شتاب دیوانگان پا به گریز نهاد.
و فرزانگان عهد، گفتند:
شاهزاده "yeh" دوستار اژدها نبود . آنچه او دوست میداشت نقش اژدها بر
ستونهای تالار و دیوارهای قصر بود!!
رابطهی مرید
و مراد و یا پیر و سالک و یا مرشد و رهرو،
در سرگذشت بشر همیشه منشاء سوءاستفادههای فراوانی بوده.....وقتی سادگی و
خودباختگی سالک و جستجوگر، با عدم صداقت ِ دانسته و یا ندانستهی راهنما در یک
مسیر قرار میگیرد، نتایجی باور نکردنی به بار میآورد که در طول تاریخ قابل
مشاهده است....شاید به این علت است که حضور و غلبه نفس در درون انسانها سازوکار
مشابهی دارد و با فرمولهایی ثابت به کار می رود پس اینچنین میتواند در مدت زمانی
کوتاه امواجی بلند و سرکش ایجاد کند.....البته همیشه گناه و تقصیر متوجه سردمداران
حقیقت و آگاهی نیست و ایجاد چنین بلواهایی شاید خواست ِ مستقیم آنها نبوده باشد......بلکه
جمعیتها هستند که با القائاتی مشابه و از روی درکی ناقص و نارسا به راه میافتند
و به سرعت موج و سیستم و مکتب ایجاد میکنند....
منظور اینکه
نیاز به صداقت از بالا(مرشد) و رِندی و هشیاری از پایین(رهرو)، همواره لازمهی نشر
و گسترش حقیقت میباشد....چرا که برای انتقال آگاهی هیچ امکانی جز ارتباط مستقیم و بیرونی بین استاد و شاگرد میسر نیست(کتاب
و ارتباطات صوتی، تصویری هم در زمره همین ارتباطات تقریبا مستقیم قرار دارد) و در
عین حال همیشه خطر انحراف و سوء ِ برداشت و کجروی موجود است.....پس در وهلهی اول
وظیفهی نشر دهندهی آگاهیست که باید مراقب باشد که چنین صورتهایی از انحراف
ایجاد نشود....و باعث معطلی بیهوده نگردد....

حتما خواهید پرسید آیا همه این محاسن و مکارم حقیقت ندارند و
این چگونه ممکن است؟!!.....از طرف دیگر این نفس را که همیشه از بدی و ناپاکی آن
گفتهاند چه ارتباطی با این مواردی که شمرده شد دارد؟!!
قصد این را ندارم که نظم آنچه در جامعه و روابط بین افراد میگذرد را خدشهدار کنم....فقط باید توجه داشت تا زمانیکه من با اِشعار و آگاهی ِ ذهنی، مراتب و مکارم ِ بالا را برای خود قائل باشم، شاید نفعی به دیگران رسانده باشم، اما همچنان در بند ِ خود گرفتارم و تحت پوشش چنین ظواهری، از درک حقیقت و عشق محروم میمانم....
پس میتوان اینطور در نظر داشت که ما به طور کل خوب و بد و یا بااخلاق و بیاخلاق نداریم...در فطرت و حقیقت ِ خود به سر بردن، شامل و دارنده ی همهی مراتب ِ نیکو و سلامت و بجا و مفید خواهد بود......بدون اینکه عوارض ِ جانبی داشته باشد و یا نیاز به قضاوت و مقایسه پیش بیاید، آنموقع است که باید گفت: همین است که هست....یا: فیه ما فیه....یا به قول آذری زبانها: بودو که وار!
قصد این را ندارم که نظم آنچه در جامعه و روابط بین افراد میگذرد را خدشهدار کنم....فقط باید توجه داشت تا زمانیکه من با اِشعار و آگاهی ِ ذهنی، مراتب و مکارم ِ بالا را برای خود قائل باشم، شاید نفعی به دیگران رسانده باشم، اما همچنان در بند ِ خود گرفتارم و تحت پوشش چنین ظواهری، از درک حقیقت و عشق محروم میمانم....
پس میتوان اینطور در نظر داشت که ما به طور کل خوب و بد و یا بااخلاق و بیاخلاق نداریم...در فطرت و حقیقت ِ خود به سر بردن، شامل و دارنده ی همهی مراتب ِ نیکو و سلامت و بجا و مفید خواهد بود......بدون اینکه عوارض ِ جانبی داشته باشد و یا نیاز به قضاوت و مقایسه پیش بیاید، آنموقع است که باید گفت: همین است که هست....یا: فیه ما فیه....یا به قول آذری زبانها: بودو که وار!
پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۲
اگر فرض را بر این بگیریم که انسان در یک جامعه سالم و طبیعی که "کسی را با کسی کاری نباشد" قرار میداشت و به سلامت مسیر حیات روحی و جسمی و زندگی خود را طی میکرد، هیچ نیازی به تفکرعرفانی و جستجوی حقیقت نداشت!(ظاهرا فعالیتها و تفکرات عرفانی به درد ِ این می خورد که یک سری اضافات را از خودمان بریزیم!)، توجه دقیق به این مطلب، حتما این نکته را روشن میکند که: من از نردبام بالا میروم که از نردبامها بینیاز شوم!، من کتاب میخوانم که بدانم چگونه باید دیگر کتاب نخوانم!، من شعر میخوانم تا بیاموزم چگونه دیگر شعر نگویم و نخوانم!، من در کلاس عرفان و خودشناسی شرکت میکنم تا یاد بگیرم چطور باید به دنبال شرکت کردن در کلاسهای عرفان و خودشناسی نباشم! و.............................................
مثل ِ نفس کشیدن، آدمی نفس میکشد که زنده بماند، اما همین تنفس است که آخر سر او را میکُشد!!
اشتراک در:
پستها (Atom)