سعدی گفته:
قناعت
توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
شاید اغلب "قناعت" را به معنی صرفه جویی و کم مصرفی اجباری در نظر بگیریم....یعنی "نخورومی" کنم تا پولدار و توانگر بشم.....اما قناعت با اقناع شدن، هممعنیه....یعنی چنان پُری و لبریزبودنِ آدموارِ خودت را درک کنی که جای خالی و خلاء باقی نَمونه....اونوقت توانگر و دارندهی حقیقی هستی....دیگه محتاج و نیازمند نیستی و دائم دستی برای گرفتن نداری.....پس حرص و طمع و زیادهخواهی در تو محو میشه.....
اما در دنیایی که از در و دیوارش دائم توصیه و تبلیغ میباره و همواره تشویق به رفاه و لذتهای کاذب میشه، مخصوصا وقتی وجود نداشته باشی، یکجوری انتظار و توقع درت ایجاد میکنه که هر چه قدر هم داشته باشی هنوز دو قورت و نیمت باقیه و مثل یک برگِ خشک تو دست باد، دائم آوارهای....یعنی آدم که موفق به درک غنای درونی خودش نشده باشه، هر چقدر هم از این زَلم زیمبوهای چشم پُرکن به خودش بچسبونه هنوز گداست....گدای داشتنیهای کاذب و دروغین....مثل مال و محبت و عشق و احترام و موقعیت و مقام و عنوان و توجه و خیلی از همین دست اضافات......حتی چیزهای دیگه که به ظاهر لطیف و معنوی و درست و درمون میاد!!....اصلا ما معنویتِ دادنی، گرفتنی نداریم.....اگر بشه و باشه، مادیاته.... دیگه معنوی نیست....
اینجوری میشه که تعادل و تمکن نداری.....مرکز ثقل نداری.....از زندگی و روابط خودت بهرهمند نمیشی.....برای خودت خوب نیستی و به دنبال آن به درد دیگران هم نخواهی خورد....چرا که دیگران دائم باید یک چیزهایی دم دستشان باشه که هی با ملاقه بریزند روی ظرفی که تهش سوراخه بلکه پُر بشه اما نمیشه.....یعنی وادارشان میکنی اینجوری باشند.....و الا به تیرِ انتقام و فلان و فلان تو گرفتار خواهند شد.....
خبر کن حریص جهانگرد را
شاید اغلب "قناعت" را به معنی صرفه جویی و کم مصرفی اجباری در نظر بگیریم....یعنی "نخورومی" کنم تا پولدار و توانگر بشم.....اما قناعت با اقناع شدن، هممعنیه....یعنی چنان پُری و لبریزبودنِ آدموارِ خودت را درک کنی که جای خالی و خلاء باقی نَمونه....اونوقت توانگر و دارندهی حقیقی هستی....دیگه محتاج و نیازمند نیستی و دائم دستی برای گرفتن نداری.....پس حرص و طمع و زیادهخواهی در تو محو میشه.....
اما در دنیایی که از در و دیوارش دائم توصیه و تبلیغ میباره و همواره تشویق به رفاه و لذتهای کاذب میشه، مخصوصا وقتی وجود نداشته باشی، یکجوری انتظار و توقع درت ایجاد میکنه که هر چه قدر هم داشته باشی هنوز دو قورت و نیمت باقیه و مثل یک برگِ خشک تو دست باد، دائم آوارهای....یعنی آدم که موفق به درک غنای درونی خودش نشده باشه، هر چقدر هم از این زَلم زیمبوهای چشم پُرکن به خودش بچسبونه هنوز گداست....گدای داشتنیهای کاذب و دروغین....مثل مال و محبت و عشق و احترام و موقعیت و مقام و عنوان و توجه و خیلی از همین دست اضافات......حتی چیزهای دیگه که به ظاهر لطیف و معنوی و درست و درمون میاد!!....اصلا ما معنویتِ دادنی، گرفتنی نداریم.....اگر بشه و باشه، مادیاته.... دیگه معنوی نیست....
اینجوری میشه که تعادل و تمکن نداری.....مرکز ثقل نداری.....از زندگی و روابط خودت بهرهمند نمیشی.....برای خودت خوب نیستی و به دنبال آن به درد دیگران هم نخواهی خورد....چرا که دیگران دائم باید یک چیزهایی دم دستشان باشه که هی با ملاقه بریزند روی ظرفی که تهش سوراخه بلکه پُر بشه اما نمیشه.....یعنی وادارشان میکنی اینجوری باشند.....و الا به تیرِ انتقام و فلان و فلان تو گرفتار خواهند شد.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر