گیوه طلائی
صورت را با سیلی سرخ نگه داشتن یعنی تسلیم دربست به اتوریتهها و اعتبار
گذاریها و ارزشگذاریهای بیرونی و جامعه.....بدبختی اینجاست که آخرش هم یک
تأییدیه درست و حسابی دست آدم نمیدهند.....همچین دقمرگت میکنن.....
اگر طرف خودش کیفور باشه و سردماغ خوب ای بد نیست...... یک حالی هم به تو
میده.....اما بدا به وقتی که چیزی به برجکاش اصابت کرده باشه....هر چه دقدلی
داشته باشه سر آدم خالی میکنه.....
فرضا که نظر دیگران برای من صائب باشد.......خوب حالا کدام عاقلی میآید
اختیار قضاوت در مورد حال و روز خود را به
دست مرجعی بدهد که هر آن به یک حال و وضع میباشد و تازه در آن حال هم قراری ندارد.....
میگویند یکروز همسایه ملا نصرالدین آمد و دیگ آنها را برای نذری درست کردن
عاریه گرفت.....دو روز بعد آنرا همراه با یک دیگچه کوچولو به ملا برگرداند.....ملا
گفت این یکی دیگه چی است....من به شما یک دیگ داده بودم.....همسایه ملا گفت ، دیگ
شما حامله بود و این دیگچه را زائید.....ملا از طمعی که داشت نگفت آخر مرد حسابی دیگ که بچه نمیکند.....و
با خوشحالی دیگچه را هم قبول کرد.....
گذشت تا سال دیگر شد و دوباره همسایه آمد و دیگ را برای نذری درست کردن درخواست کرد.....ملا با خوشحالی دوید و دیگ را
آورد و تقدیم کرد......چند روزی گذشت و خبری از دیگ نشد.....و ملا با خود کلنجار
میرفت تا اینکه همسایه را در کوچه دید و از او سراغ دیگاش را گرفت....همسایه هم
با خونسردی به او گفت شرمنده، دیگ شما این بار هم حامله بود اما وقت زاییدن حالش خراب شد و سر زا
رفت!!
ممنون
28 خرداد 1391
مربوط به : http://cinch.fm/panevis/paneviscom/499258
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر