سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۳


"آب را گل نکنیم"

یکی از وسوسه‌هایی که باعث تحریک و احیا و حقیقی جلوه کردن ِ نفس و منیت می‌شود این است که دائم بر اساس ِ "کسب منفعت برای خود"، دیگران را قضاوت کرده و آنها را به خسیسی و زرنگی و مرد‌ ِ رند بودن متهم می‌کنم......و در ذهن ِ خود به آنها تهمت می‌زنم و با خود زمزمه می‌کنم که: ببین، فلانی داره برای من زرنگی میکنه! چرا که بطور مثال در یک سفری که در پیش داریم می‌خواهد اتومبیل‌اش را نیاورد و با زرنگ‌بازی  خود را سر ِ من خراب کند و از دست‌ودل‌بازی من سوء استفاده کند!.....و در طوفان این افکار و خیالات، خود را درگیر ِ جوی غیرحقیقی اما پرفشار و "حال" برهم‌زن می‌کنم.....و البته در خلال مراحلی که این بادها در ذهن من می‌وزد، خود را برحق فرض می‌کنم و طرف مقابل را شایسته هرگونه انتقاد و سرزنش!......و در نهایت شاید با ترفندهایی که بلد شده‌ام این آب‌زیر‌کاه بازی ِِ او را خنثی ‌کنم و به شکلی رضایت ِ نفس خود را به دست ‌آورم....یا اصلا به طریقی دیگر و با دلخوش کردن به اینکه، ای بابا چه اشکالی دارد، بگذار همه بدانند که من چه آدم سخی و با گذشتی هستم و چگونه برای دوستان فداکاری می‌کنم و از سر و جان خود می‌گذرم، یک رضایت ِ نصفه‌نیمه برای دل بیمار خود حاصل کنم!...یا اصلا بگویم: بگذار با این برخورد ِ سخاوتمندانه یک درسی به این دوست خسیس و مرد ِرند بدهم تا او هم بفهمد و رفتار خود را اصلاح کند!.....اما همه این آمد و شدها و گرفتار شدن ِ من در دام گفتگوهای ذهنی، نفس را به نتیجه دلخواه خود می‌رساند و آن هم این است که خود را مطرح می‌کند و تداوم می‌دهد و مرا از "بودن" در حقیقت ِ خود بازمی‌دارد!.......

چگونه می‌توان گرفتار این بازی ِ باخت‌باخت نشد؟!....چرا اغلب به سرعت در دام ِ قضاوت و عکس‌العمل‌های شتابزده گرفتار می‌شوم.....تو گویی این من نیستم که عمل می‌کنم یا آنقدر افکار من سریع رقم می‌خورد که فرصت درک و پیمایش امور را بر اساس روالی روشن و حقیقی پیدا نمی‌کنم!؟.....

اگر دقت کنیم مشکل اصلی "غایب بودن در لحظه" است.......یعنی من ِ غیر واقعی  بر اساس یکسری داده‌های ذخیره شده قبلی و قدیمی، قوای ذهنی را در دست می‌گیرد و از بررسی و توجه به آنچه در حال حاضر شاهد هستم، غفلت می‌کند و با سرعت و به طور اتوماتیک و از پیش تعیین‌شده، حکم صادر می‌کند!.....

تمرین ِ حضور و مشاهده‌گری و توجه به آنچه در حال ِ وقوع است، سایه‌ی ابر غفلت را از چهره خورشید حقیقت کنار می‌زند و ظرفیت مرا در پذیرش ِ کنش و واکنش‌های اجتماعی بالا می‌برد و با رهایی از کدورت و بر هم خوردگی ِ سکوت و آرامش درونی، به این حقیقت واقف می‌شوم که آنچه من از دیگری انتظار دارم فقط یک دست‌آویز و ابزار در دست نفس و منیت است تا به وسیله آن تعادل وجودی مرا بر هم بزند و از آب گل‌آلود ماهی بگیرد!......   

هیچ نظری موجود نیست: