"عیسی
و خرش"
آدمی در همه روابط و امور زندگی، بسیار "خود"
محور است، یعنی به طور اتوماتیک مبنای برخورد و داد و ستد او با جهان پیرامون، با
مراجعه به "خود" و "منیت" شکل میگیرد، و چنین چیزی در اولین
نگاه، خیلی منطقی و درست و طبیعی به نظر میرسد اما باید توجه داشت این "خودی"
که من در نظر دارم چیست و پایه آن کجاست و چقدر ثبات دارد.....در ظاهر و به لحاظ
ارتباطی که انسان با جسم خود دارد و شکلی که نیازمندیهای مادی جسم ما دارد، نوع
بشر بیش از اندازه گرفتار چنبرهی مادیت جسم است آنچنانکه شکل ِ نگرش و رفتارهای
او "جسممحور" یا همان خود محور شده......یعنی دانسته یا ندانسته، جسم
خود را به عنوان "خود" میشناسد و تحت سیطره چنین نگرشی دستاش از زمینههای
مناسب برای درک و رشد معنوی کوتاه و دور خواهد ماند.....مخصوصا با جدایی و فاصلهای
که جسمهای افراد با یکدیگر دارد، زمینه این تفرد و انحصار و "خود محوری"
فراهمتر میشود و ایدههای خودمحورانه، بیشتر شکل میگیرد و امکان ِ نزدیکی و
اتفاق و وحدت و یگانگی از دسترس دورتر میشود.....یعنی من از "وحدت
وجود" و "گوهر یگانهی بنیآدم" دم میزنم، اما پای ِ دلم در گِل ِ
جسم فرو رفته و قادر به حرکت و رشد نیستم!......مثل داستان حضرت عیسی و خری که بر
آن سوار است و می خواهد به مقصدی برسد، آیا میشود مسئولیت رسیدن به مقصد را بر
عهده خر گذاشت؟!!
پس معلوم میشود اول باید مکان و مقام جسم خود را بشناسم و
شرایطی را که باید برای آن فراهم کنم و بهای لازم و اندازهای که در خور او باشد
را در نظر بگیرم و بعد از آن به دنبال آنچه در وجود من به عنوان گوهر یکدانه و حقیقی
و مشترک وجود دارد جستجو کنم و آن را یافته و به وحدت و یگانگی با هستی، صورت ِ حقیقی
بدهم....
در این صورت است که شکل زندگی من در تضاد و رقابت و تقابل
با دیگران قرار نخواهد گرفت و امکان همزیستی مسالمتآمیز فراهم میشود و الا آن
"خودی" که بر مبنای جسم شکل گرفته و همه کاره میشود، همه چیز را برای
خود میخواهد و هیچوقت هم قانع و سیر نخواهد شد!.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر