سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۳

      "عیسی و خرش"

آدمی در همه روابط و امور زندگی، بسیار "خود" محور است، یعنی به طور اتوماتیک مبنای برخورد و داد و ستد او با جهان پیرامون، با مراجعه به "خود" و "منیت" شکل می‌گیرد، و چنین چیزی در اولین نگاه، خیلی منطقی و درست و طبیعی به نظر می‌رسد اما باید توجه داشت این "خودی" که من در نظر دارم چیست و پایه آن کجاست و چقدر ثبات دارد.....در ظاهر و به لحاظ ارتباطی که انسان با جسم خود دارد و شکلی که نیازمندی‌های مادی جسم ما دارد، نوع بشر بیش از اندازه گرفتار چنبره‌ی مادیت جسم است آنچنانکه شکل ِ نگرش و رفتارهای او "جسم‌محور" یا همان خود محور شده......یعنی دانسته یا ندانسته، جسم خود را به عنوان "خود" می‌شناسد و تحت سیطره چنین نگرشی دست‌اش از زمینه‌های مناسب برای درک و رشد معنوی کوتاه و دور خواهد ماند.....مخصوصا با جدایی و فاصله‌ای که جسم‌های افراد با یکدیگر دارد، زمینه این تفرد و انحصار و "خود محوری" فراهم‌تر می‌شود و ایده‌های خودمحورانه، بیشتر شکل می‌گیرد و امکان ِ نزدیکی و اتفاق و وحدت و یگانگی از دسترس دورتر می‌شود.....یعنی من از "وحدت وجود" و "گوهر یگانه‌ی بنی‌آدم" دم می‌زنم، اما پای ِ دلم در گِل ِ جسم فرو رفته و قادر به حرکت و رشد نیستم!......مثل داستان حضرت عیسی و خری که بر آن سوار است و می خواهد به مقصدی برسد، آیا می‌شود مسئولیت رسیدن به مقصد را بر عهده خر گذاشت؟!!
پس معلوم می‌شود اول باید مکان و مقام جسم خود را بشناسم و شرایطی را که باید برای آن فراهم کنم و بهای لازم و اندازه‌ای که در خور او باشد را در نظر بگیرم و بعد از آن به دنبال آنچه در وجود من به عنوان گوهر یکدانه و حقیقی و مشترک وجود دارد جستجو کنم و آن را یافته و به وحدت و یگانگی با هستی، صورت ِ حقیقی بدهم....

در این صورت است که شکل زندگی من در تضاد و رقابت و تقابل با دیگران قرار نخواهد گرفت و امکان همزیستی مسالمت‌آمیز فراهم می‌شود و الا آن "خودی" که بر مبنای جسم شکل گرفته و همه کاره می‌شود، همه چیز را برای خود می‌خواهد و هیچوقت هم قانع و سیر نخواهد شد!.....  

هیچ نظری موجود نیست: