چرا
با شنیدن و یا خواندن مطالب و توصیهها و تحلیلهای خودشناسانه که به روشنی وخامت
ِ گرفتاری در چنگال نفس و اشکالات روحی، روانی را میشکافد و روشی برای چاره و
درمان آنها ارائه میدهد تغییری در آدمی حاصل نمیشود؟!....یعنی تغییر به سختی به
مرحلهی تاثیر عملی و نتیجهبخشی درونی، وارد میشود و یا در اغلب موارد اصلا واقع
نمیشود...در عین حالیکه به لحاظ منطق ِ ذهنی توصیهها و راهکارها، درست و لازم و
ثمربخش و قابل اجرا به نظر میآید!....
شاید
با این مطالب هم در سطح ذهن و به طور نظری برخورد میکنیم و به دلیل گرفتاری در محدودهی
ذهن، از دنیای حقیقت و مولفههایی که در آن فضا کاربرد دارند جا میمانیم و نمیتوانیم
آنرا در عمق وجود خود به تحقیق، جاری و جایگیر کنیم....چرا که حقیقت فراتر از سطح
ذهن است و تصویری از حقیقت نمیتواند اصل حقیقت را نمایندگی کند...مثل تابلویی که
از یک منظره طبیعی داریم و مقایسه آن با حقیقت ِ آن منظره در بیرون!.....
شاید
هم اصلا نیازی به آن احساس نمیکنیم و یا نیازی که ما را حقیقتا وادار به حرکت و
عکسالعمل کند را درک نکردهایم، یعنی به طور واقعی مزه و طعمی از حقیقت نچشیدهایم
و به همین دلیل به قول مولانا گِلخوار هستیم و ذائقهی ما به طعم گِل خو گرفته
باشد!....
داستان
عطاری که سنگ ترازوی او گلسرشور بود: http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar4/sh25
گِل
مخور گِل را مخر گِل را مجو
زانک
گل خوارست دایم زرد رو
دل
بخور تا دایما باشی جوان
از
تجلی چهرهات چون ارغوان
تصور
من این است که ما به طور عملی و در بیرون، چنان در محاصرهی مشکلات و واقعیات منفی
و حال برهمزن قرار داریم و خود را به طور ذهنی تسلیم آنها کردهایم (والبته به
وضع اسفناک موجود عادت کردهایم) که مطلب ِ مفیدی که آموختهایم، مکان و مهلت و
موقعیتی برای به کار بردن و تست شدن پیدا نمیکند....مثل بوکسوری که در گوشه رینگ
زیر ضربات پیدرپی حریفی مقتدر، فرصت و مهلت برای فکر کردن به روشهای دفاعی
مناسب را از دست داده!....
در
چنین مواقعی یک مربی خوب توصیه میکند که سر خود را بالا بگیر تا بتوانی حداقل
مشاهدهی بهتری از آنچه روبروی تو قرار گرفته داشته باشی(یعنی در هجوم افکار با
آنها همراه نشو و در مقابل آنها مقاومت نکن فقط به آنها نگاه کن تا متوجه شوی درست
است که وجود مشکلی که پیش آمده یک حقیقت است، اما افکار ِ حاصل از آن مشکل که ذهن
ترا زیر هجوم ضربات گرفته، چیزی زائد و خیالی و اضافی است که تنها خاصیت آن این
است که امکان تصمیم درست را از تو میگیرد و انرژی ترا میفرساید) ....تنها در این
فرصت است که میشود لحظهای مناسب را پیدا کرد تا آن مطلب درست را تست کنی و با
دیدن نتیجه بخش بودن ِ آن ایمان خود را به آن محکمتر کرده و به تدریج آن را بیشتر
به کار ببری تا به طور تصاعدی شرایطی مناسبتر برای آموختن و به کار بردن پیدا کنی
و این موازنهی ناموازی و یکسویه را تغییر بدهی....و متوجه شوی که سرنوشت تو رنجبردن
و گرفتار ماندن در زنجیرهی خیالی افکار ِ زائد نیست....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر