از رمان "برادران کارامازوف" اثر داستایوفسکی ص
45:
به گمانم معجزات هیچگاه سد راه آدم واقعبین نیست....معجزات
نیست که واقع بین را به اعتقاد ره مینماید....واقع بین اصیل، اگر آدم با اعتقادی
نباشدْ، همواره نیرو و توانایی خواهد یافت تا به مافوق طبیعت بیاعتقاد باشد، و
اگر با معجزهای به عنوان واقعیتی انکار ناپذیر روبرو شود به جای تصدیق واقعیت، حواس
خودش را باور نمیکند. اگر هم آنرا تصدیق کند...به عنوان واقعیتی از طبیعت که تا
آن زمان به آن التفات نکرده تصدیقاش میکند.
ایمان در آدم واقعبین از معجزه نشات نمیگیرد، بلکه معجزه از
ایمان نشات میگیرد. آن زمان که واقعبین ایمان بیاورد آن وقت نفس واقعبینی
متعهدش میکند که مافوق طبیعت را هم تصدیق کند. توماس رسول گفت:" تا نبینم
ایمان نمیآوردم."....اما تا دید گفت:"پروردگار من و خدای من!!".....آیا
معجزه بود که او را واداشت تا ایمان بیاورد؟ به احتمال بسیار نه، بلکه اگر ایمان
آورد به این دلیل بود که می خواست ایمان بیاورد، و به احتمال زیاد وقتی گفت:"
تا نبینم ایمان نمی آورم"، از ته دل ایمان کامل داشت....
24 آبان 95
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر