بالاخره
دارد یا ندارد؟!!
تن
آدمی از سلولهایی زنده ساخته شده که از عناصر آلی و معدنی ترکیب پیدا کرده.....و
همه از خاک هستند...و دور از اغراق نیست اگر گفته شود که تکتک سلولها به حفظ حیات
و بر پا نگه داشتن زندگی سلولی و حیوانی مصر و موظف هستند.....و برآیند خواست و
ارادهی مجموعه سلولها بی شک در شکل دادن به خواست و تمایل من ِ انسان، موثر و
ناظر هستند و در مراتب اولیه شعور و درک حیات، از چنین دیسیپلین و زیرساختی گزیر و
گریزی نیست تا جایی که این میل به بقای جسمانی، منجر به پیدایش تنازعی پیدا و
آشکار در کلیه رفتارها و برخوردهای فردی و جمعی بشر میشود که همه جا مایل به هرچه
بیشتر و بالاتر است.......آنچنانکه سلول ِ زنده میطلبد یعنی: به دست بیاورد، مصرف
کند و بدون توقف تکثیر شود تا فضایی هرچه وسیعتر تا بینهایت را به خود اختصاص
دهد.....
چنین
روندی تا ظهور انسان متمدن در جهان برقرار بود و بر مبنای مثل معروف که میگوید
دست بالای دست بسیار است هر دسته و تیرهای از صاحبان حیات سلولی بزرگتر و
زورمندتر بود سعی در صعود به راس هرم زنجیرهی غذایی طبیعت داشت و بر همین منوال
حیات در کره زمین در آمد و شد بود.....تا انسان شهرنشین قواعد و قوانین ساخته شده
اجتماعی را که مبانی عرفی یا شرعی داشت بنا کرد و سد و مانعی نیمبند بر سر راه
سلولهای حریص و همیشه گرسنه قرار داد....اینجا بود که به قول معروف ِ سیاستمدارها،
"جنگ نرم" شروع شد.....یعنی سلول همان حرص و طمع و زیادهخواهی را همراه
خود داشت اما آنچنان راحت و بی رودربایستی هم نمیتوانست دستاندازی کند....به
همین خاطر شیوههای گوناگون ریا و کلک و دورزدنهای فوق مادی را اختراع کرد و
کماکان در پس پرده و نقاب، به ولع حریصانه خود تداوم بخشید......
بگذریم
که عرفا و اندیشمندان هنوز ناامید نیستند و دل به این اشرف مخلوقات بستهاند و
معتقدند چیزکی با خودش دارد ورای همه این حرفها و معادلات......نمیدانم، به نظر
شما دارد یا ندارد؟!....شاید هر کس باید در خودش بجورد ببیند دارد یا ندارد!!!؟
جان
ز هجر عرش اندر فاقهای
تن ز عشق خاربن چون ناقهای
جان
گشاید سوی بالا بالها
تن
زده اندر زمین چنگالها
دفتر
چهارم مثنوی مولوی
4
تیرماه 95
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر